جدول جو
جدول جو

معنی اسب آموز - جستجوی لغت در جدول جو

اسب آموز
رایض. رائض. (مهذب الاسماء) ، آرمیدن. (منتهی الارب). آسایش کردن. آرام و قرار گرفتن. خواب کردن، خوابانیدن. ارقاد
لغت نامه دهخدا
اسب آموز
رایض نگهبان و پرورشگر اسب مهتر اسب
تصویری از اسب آموز
تصویر اسب آموز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
آنکه علم ادب درس می دهد، آنکه درس ادب و اخلاق می دهد، استاد، معلم، کسی که ادب فرامی گیرد، شاگرد، متعلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست آموز
تصویر دست آموز
جانور وحشی که تربیت یافته و با صاحبش انس گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
ادیب. (نصاب). استاد. معلم:
ادیب را ادب آموز دان، ادب فرهنگ.
(نصاب).
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
آنکه غیب آموزد. غیب آموزنده. رجوع به غیب شود:
بر آن رهبان دیر افتاد راهش
که دانا خواند غیب آموز شاهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ جُمْ)
آموزنده بشب. که شب هنگام تعلیم گیرد. فراگیرنده به شب. آنکه درشب بیاموزد و تعلیم گیرد، آنکه در شب تعلیم دهد، در تداول عامه، زن که شب به شوی خود بد کسان شوی خود گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب آموز
تصویر ادب آموز
ادیب، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپ آموز
تصویر اسپ آموز
رایض نگهبان و پرورشگر اسب مهتر اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آموز
تصویر دست آموز
آموخته، پرورش یافته بدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب آموز
تصویر غیب آموز
آنکه غیب آموزد تعلیم دهنده مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آموز
تصویر دست آموز
تربیت یافته، اهلی، انس گرفته
فرهنگ فارسی معین
آمخته، اهلی، تربیت شده، رام
متضاد: وحشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی مگس مانوس با حیوانات اهلی
فرهنگ گویش مازندرانی